سلام و وقت بخیر.مشاوره میخواستم ازتون. من حدود ۴ سال پیش با پسری به مدت ۶ سال دوست بودم و ارتباط خوبی باهم داشتیم. و قرار بود باهم ازدواج کنیم.طولانی شدن رابطمون بخاطر مشکلات مالی و کاری ایشون بود که در انتهای رابطمون اوکی شد و کار خوبی پیدا کرد. ینی خودم تو ازمون استخدامی ثبت نامش کردمو قبول شد. کارش طوریه که با دخترای زیادی در ارتباط بود و من اواخر بهش مشکوک شدم خودش بلاخره تعریف کرد ماجرارو. و من زمانی این موضوعو فهمیدم که اون داشت با خونوادش صحبت میکرد برای خواستگاری.من وقتی متوجه این قضیه شدم گفتم نمیخوام باهاش ازدواج کنم و ... و باهم چند ماه کلنجار داشتیم از مشاوری کمک گرفتم و گفت ۶ ماه باهم در ارتباط نباشین و ... . و چون قبول نمیکرد و دایم زنگ میزد و منو عصبی میکرد و کارش به تهدیدم رسیده بود(البته میدونستم در حد حرفه فقط و اهل این کارا نیست) بهش گفتم من دارم ازدواج میکنم دست از سرم بردار. حتی دوستش واسطه شد و بهش همینو گفتم. دو سه ماهی خبری ازش نشد.چون همه جا بلاک بود. و بعد دیدم عقد کرده. ازدواجی کاملا سنتی.با اینکه قبلا میگفت از دخترای فامیلشون متنفره و خونوادشم اصرار داشتن با فامیل باید ازدواج کنه.با اینکه اون دختر خیلی با معیارهایی که میخواست متفاوت بود. به گفته خودش چون من ازش جداشدم و تنها شده بود و ... خونوادش دیدن عصبی شده و در محل کارش هم فشار زیادی بود بابت مجرد بودنش تن به این ازدواج داده.الان حدود ۴ سال هست که باهم عقد کردن. دایم به من زنگ میزنه و میخاد با من در ارتباط باشه سالهای اول یا من جوابشو نمیدادم یا دائم دعوا و گریه داشتیم پشت تلفن. من خیلی سعی کردم از بحران روحی که داشتم کنار بیام.چون خیلی دوسش دارم حتی سعی کردم با افراد دیگه ارتباط برقرار کنم اما نتونستم فراموشش کنم.دائم درحال گریه بودم برام مهم نبود که تو مکان عمومیم یا تنها. مرده متحرک شده بودم و خالی از احساس. و با شروع سال جدید سعی کردم فراموش کنم و زندگی جدیدو شرو کنم.قبلا وقتی میدید من ناراحت میشم و روحیم خراب میشه دیر به دیر خبرمو میگرفت اما از بعد عید ارتباطمون بیشتر شده الان ۲ هفته میشه که باهم دائم ارتباط تلفنی داریم.و از همون اوایل عقدش هم میگفت زنشو دوس نداره. و الان مشکلات خونوادگشیون خیلی زیاد شده. چندین بار بهشون گفته که میخوان جدا بشن اما خونواده دختره قبول نمیکنن. باید بگم که این اقا متولد ۶۵ و با دختر متولد ۷۷ عقد کردن که زمان عقدشون اون دختر ۱۷ سالش بوده. و مادر دختر فقط ۴سال تفاوت سنی داره با این اقا. پدرو مادر این دختر هم با اختلاف سنی ۹ سال ازدواج داشتن.دایم از دعواها و مشکلاتشون به من میگه. و من نمیدونم واقعا میخواد چیکار کنه.بهش میگم وقتی اینقدر با هم مشکل دارین طلاق بگیر. سال اول مهریه رو بهونه میکرد که ۱۳۷۷ تا مهرشه.اما الان واقعا بدلیل مشکلات زیادشون و میگه احساسی بهش ندارم میخواد جدا بشه اما خونواده دختر راضی نمیشن. و از طرفی هم میخواد با من بیشتر در ارتباط باشه. بنظرتون باید چیکار کنم؟من ۳۱ سالمه و از ۲۲ سالگی باهاش بودم و خیلی همو دوس داریم.اما از سر لجبازی کاری کرد که برگشتش سخته.